امان بده روزگار
همه ی حال خوب من برای سال جدید در همان یک روز خلاصه شد
در همان یک فروردین هزار و سیصد نودونه
من از دوم فروردین تا به امروز در یک گیجی وحشتناک به سر میبرم
انگار وارد دنیای عجیب غریبی شده ام که نمیفهممش
در آن دنیای عجیب و غریب گیر افتاده ام
من در آن دنیای عجیب مدام سرگیجه دارم
دنیا دور سرم میچرخد
مدام نفس نفس میزنم
ضربان قلبم آنقدر زیاد است که هر لحظه احساس میکنم قلبم کنده میشود
میفتد جلویپایم
دو قدم که برمیدارم انگار یه کوه بزرگ جابه جا کرده ام شروع میکنم به عرق کردن
در طول روز ناگهان حرارت بدنم بالا میرود
بدنم شروع میکند به مبارزه کردن با کی؟ نمیدانم ؟!
خلاصه اش کنم من در دنیای عجیب و غریبی گیر افتاده ام
شایدم در خودم گیر افتاده ام
در دنیای عجیب و غریبی که برای خودم ساخته بودم ...
امن بده روزگار
توان بده
برای دوباره ساختن
دوباره میسازم
دوباره میسازم
من به خراب کردن خودم و دنیایم
به دوباره ساختن خودم و دنیایم عادت کرده ام