برایم همیشه شروع کردن مشکل است
شروع حرف زدن
شروع نوشتن
شروع تصمیم گیری
شروع عمل کردن
همیشه یک درگیری با خودم و شروع دارم
مثل همین حالا که میخواستم کمی از حالم و هوایم بنویسم
نمیدانستم با کدام یک از اتفاقات افتاده شروع کنم
بگذارید از سخت ترین تصمیم زندگی ام بنویسم
از دل کندن از معشوق
من روزهای زیادی با خودم حرف زدم خودم را قانع کردم که به پذیرش این باور
برسم که من در تمام این سه سال رابطه ای که با معشوق داشتم
در یک رابطه اشتباه و مسموم بوده ام
من در تمام این سه سال نمیخواستم بپذیرم
من واقعیت های رابطه را مثل سوسک های سیاه کوچک مرده
زیر فرش پنهان میکردم تا همه چیز مرتب بنظر برسد
ولی چیزی در عمق احساس من لنگ میزد و دیگر هیچ کدام از سوسک های
سیاه مرده نمیتوانستن مرا از پذیرش این واقعیت دور کنند
واقعیتی که هر لحظه به من نزدیک و نزدیکتر شد
نمیخواهم بگویم من همه ی این سه سال را الان فراموش کرده ام و دلتنگ نیستم
نه اصلا ! میخواهم بگویم من هیچ چیز را فراموش نکرده ام و دلتنگ هستم
ولی دیگر یک دلتنگ احمق نیستم
یک دلتنگ واقع بین هستم .
پست های مربوط به دینگ را حذف نمیکنم میگذارم باقی بمانن او قسمتی
از صفحه زندگی من و قسمتی از صفحه وبلاگ من بوده است .
...
در تلاشم که سواد رابطه ام را بالا ببرم
راستش اصلا اعتقادی به سواد رابطه نداشتم و فکر میکردم
وقتی که همه چیز در بطن رابطه اتفاق میفتد خب همانجا هم میتوانیم یاد بگیریم
ولی امروز با پادکستی که گوش کردم متوجه شدم که چقدر سواد رابطه داشتن
میتواند از کج فهمی های ما در طول رابطه جلوگیری کند و چقدر به بهتر شدن
یک رابطه سالم میتواند کمک کند .