اول تویی و آخر خودت

اول تویی و آخر خودت

مخلوطی از روزمرگی ها
ناگفته های درونی و بیرونی
ذهنی و عینی ...

دنبال کنندگان ۲ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید

بیاید کمی از سردرگمی های این روزهایم برایتان بنویسم 

من در فرجه امتحانات ترم دوم ارشدم به سر میبرم 

دقیقا ده روز دیگر اولین و سخت ترین امتحانم است 

چیز زیادی نخوانده ام و در روز تلاش میکنم بخوانم ولی نمیشود یعنی نمیدانم چرا نمیشود چرا نمیتوانم تمرکز کنم 

احساس میکنم یکی از دلایل عدم تمرکزم به افسردگی ام برمیگردم 

راجع به افسردگی ام چیزی ننوشته ام سر فرصت کامل مینویسم که چه بر سر من دارد میگذرد 

من شش امتحان دیگر هم دارم که هیچ کدام رو نخوانده ام 

استرس و اضطراب درس نخواندن و کم کاری ام مرا دارد از درون میکشد

در این روزها از دو جا پیشنهاد کار داشتم و نمیدانم چه تصمیمی بگیرم 

اولی را با جدیت دنبال کردم و منتظر روز مصاحبه هستم 

دومی را گفتم شروع کارم بماند برای بعد امتحاناتم برای قبول کردنش مردد بودم

امروز با خبر استخدامی آموزش و پرورش سردرگمی هایم بیشتر شد 

اگر آزمون واقعا در مرداد ماه باشد من فقط یک ماه وقت برایم باقی میماند 

و زمان کمی است برای خواندن و من سر کار بروم زمانم کمتر میشود 

یکی از علائم افسردگی ام خستگی ام است 

در طول روز خیلی زود خسته میشوم و کم انرژی 

همه چی با هم پیچ و تاب خورده است 

درس امتحانات کار استخدامی وضعیت کرونا و امتحانات حضوری در یک شهر دیگر بی پولی و سوالات خانواده و روابطه عاطفی پیچیده ام 

و فکر کردن به همه ی اینها جز خستگی چیز دیگری برایم ندارد  

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ خرداد ۹۹ ، ۲۳:۵۴
سین کاف

تقریبا دو ماه دیگر بیست و چهار سالگی ام پر میشود 

وارد بیست و پنج سالگی میشوم 

باورم نمیشود دارم بیست و پنج ساله میشوم 

چقدر بیست و پنج سالگی برایم دور بود 

ولی الان نزدیکم است 

با شتاب به ستم می آید 

حس عجیبی دارم بیست و پنج ساله ها چه مدلی هستن ؟

قبل تر از اینها فکر میکردم بیست و پنج ساله ها جز آدم بزرگ ها هستن 

همان هایی که همه چیز میدانند همان هایی که باید با احتیاط نزدیکشان شد

ولی من اصلا شکل آدم بزرگ ها نیستم

 من هنوزم با  بچه های خانه اسم فامیل بازی میکنم و سر امتیازهایم بحث میکنم

من هنوزم عاشق تاب سواری ام  هر گوشه ای از پارک تاب پیدا کنم به سمتش میروم همراه بچه ها سرسره بازی میکنم 

من همچنان با پوشیدن رنگ های تیره مشکل دارم 

من پوشیدن مانتو صورتی را به مشکی ترجیح میدهم 

من پوشیدن کفش ونس سفید را به پوشیدن کفش های پاشنه بلند و رسمی ترجیح میدهم 

من هنوزم با ذوق کلاه قرمزی نگاه میکنم و برای شخصیت جیگر غش میکنم

من هنوزم عاشق خریدن لوازم التحریر و استیکرای میکی موسم

دنیای من دنیای رنگ هاس دنیای کتاب ها دنیای پاستیل و شکلات

دنیای باب اسفنجی و انیمیشن 

دنیای من شبیه آدم بزرگا نیس 

دنیای آدم بزرگا جای من نیس 

#اصلا دنیای آدم بزرگا کجاست ؟

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۰ خرداد ۹۹ ، ۱۲:۳۷
سین کاف

غمگین ترین واژه دنیا ... دوست داشتن

من جنگیدم که دوستش نداشته باشم 

ولی نشد اتفاق نیفتاد دوست داشتن برنده شد

من در مقابل دوست داشتن او ضعیفم 

من ازینکه در مقابل دوست داشتن او ضعیفم احساس بدی دارم

من با احساسم سر دوست داشتن او دارم قمار میکنم 

من همه ی احساسم را برای او گذاشته ام چیزی برای خودم نمانده 

و میدانم دارم حماقت میکنم 

وارد بازی بدی شده ام 

تهش باخت است 

من دارم ادامه میدهم 

تا بازنده بودن خودم را ببینم و زجر بکشم 

من آماده ی باختم 

من دارم دیوانگی را رد میکنم 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ خرداد ۹۹ ، ۰۳:۲۹
سین کاف

دو روز پیش 

میون درس خوندنم و نوشتن تکالیف درس آزمون هام 

و صدای یار شیرین لیلا فروهر 

گوشیم شروع کرد به لرزیدن 

شماره رو نشناختم 

یه لحظه از سرم گذشت نکنه که 

باید تمرکز میکردم 

ضربان قلبم رفته بود بالا 

تلاش میکردم صدای آهنگ قطع کنم 

که بتونم با تمرکز شماره رو بخونم 

همزمان با قطع شدن آهنگ لرزش گوشیم هم قطع شد 

رفتم سراغ شماره 

آره خودش بود 

زنگ زده بود به من 

بعد از ۵۰ روز 

عصبانی شدم شروع کردم به حرف زدن با خودم 

زنگ زده چی بگه ؟ چی توضیح بده؟ 

تو این دو ماه عذاب کشیدن من کجا بوده که الان پیداش شده

نمیخواستمش 

از خودم تعجب کردم 

من هر شب با زمزمه اسمش میخوابیدم 

با زمزمه اسمش از خواب بیدار میشدم 

من که این همه چه خودآگاه چه ناخودآگاه صداش میزدم 

تو خواب و بیداری مدام اسمش ذکر هر روزم بود 

چی شدم اون لحظه ؟

دیگه نمیخواستمش 

از اومدنش عصبانی بودم 

اون لحظه رفتن همیشگیشو میخواستم 

بعد از اون شب دیگه اسمش ذکر هر روزم نیس

دیگه خاطره هاش دور سرم نمیچرخه 

انگار کافی بود زنگ بزنه که تموم بشه 

#شب های این مدلی هم تموم میشه 

چه با درد 

چه بی درد 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ ارديبهشت ۹۹ ، ۰۲:۴۷
سین کاف

با هر سختی که بود 

با هزار بار فرو بردن بغض

با لرزش دست ها 

با جنگیدن برای اشک نریختن 

دیشب همه یادگاریارو ریختم دور ...

همه عکسارو پاک کردم ...

# تلاش برای زنده بودن ادامه داره 

 

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ ارديبهشت ۹۹ ، ۱۴:۰۳
سین کاف

من هنوز نگرانشم 

نگران حالش

با حال بد رفت

یعنی بهتر شد؟

.

.

.

چهل و دو روز از رفتنت گذشت

... 

من نمیدانستم معنی هرگز را

تو چرا بازنگشتی دیگر ؟؟

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ ارديبهشت ۹۹ ، ۰۲:۳۵
سین کاف

حالم داره رو به راه میشه 

به خودم قول دادم مراقب خودم باشم 

دور کنم هر چیزی که باعث حال بدم میشه 

دارم رو به رو راه میشم 

#دارم جون میکنم واسه سرپا موندم ...

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۷ فروردين ۹۹ ، ۰۰:۰۷
سین کاف

بچه که بودم هر موقع کار اشتباهی میکردم 

از ترس دعوا شدن 

میرفتم زیر پتو میخوابیدم 

ادای خوابیدن بود ولی بعدش واقعا خوابم میبرد 

روز بعدش که از خواب بیدار میشدم 

هم بقیه یادشون رفته بود هم خودم

دیگه کسی کارم نداشت 

الان که بزرگ شدم 

هر موقع که کار اشتباهی میکنم 

مثل بچگیام

میرم زیر پتو که بخوابم 

که یادم بره چیکار کردم‌

ولی خوابی در کار نیست 

ذهنم شروع میکنه به حرف زدن

هی حرف میزنه حرف میزنه حرف میزنه

به مرز انفجار که میرسم

دما بدنم رفته بالا 

ضربان قلبم اونقدر شدید میشه 

که دلم میخواد با یه ضربه ی محکم

واسه همیشه ساکتش کنم .

.

.

.

حال این روزام اینطوریه

جای قلبم لق شده 

تکون تکون میخوره 

اذیت میکنه 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ فروردين ۹۹ ، ۲۳:۳۴
سین کاف

میگن زمان که بگذرد درد آرام میشود 

چرا زمان درد مرا عمیق تر میکند خب

تمام روز سعی میکنم 

خودم را از دنیای گیج و منگ‌ درونم

 بکشم بیرون 

بیایم وسط حالِ زندگی 

هی حواسم باشد غرق هپروت خودم نشوم 

ولی از دستم در میروم 

باز برمیگردم‌ در بهت خودم 

تا به خودم می آیم دستی به صورتم میکشم

خیس است ...

دفعه بعد باید حواسم را بیشتر جمع خودم کنم 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ فروردين ۹۹ ، ۰۰:۴۶
سین کاف

همه ی حال خوب من برای سال جدید در همان یک روز خلاصه شد 

در همان یک فروردین هزار و سیصد نودونه 

من از دوم فروردین تا به امروز در یک گیجی وحشتناک به سر میبرم 

انگار وارد دنیای عجیب غریبی شده ام که نمیفهممش 

 در آن دنیای عجیب و غریب گیر افتاده ام 

من در آن دنیای عجیب مدام سرگیجه دارم 

دنیا دور سرم میچرخد 

مدام نفس نفس میزنم 

ضربان قلبم آنقدر زیاد است که هر لحظه احساس میکنم قلبم کنده میشود

میفتد جلوی‌پایم 

دو قدم که برمیدارم انگار یه کوه بزرگ جابه جا کرده ام شروع میکنم به عرق کردن

در طول روز ناگهان حرارت بدنم بالا میرود 

بدنم شروع میکند به مبارزه کردن با کی؟ نمیدانم ؟!

خلاصه اش کنم من در دنیای عجیب و غریبی گیر افتاده ام

شایدم در خودم گیر افتاده ام 

در دنیای عجیب و غریبی که برای خودم ساخته بودم ... 

امن بده روزگار 

توان بده 

برای دوباره ساختن 

دوباره میسازم 

دوباره میسازم 

من به خراب کردن خودم و دنیایم

به دوباره ساختن خودم و دنیایم عادت کرده ام 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ فروردين ۹۹ ، ۱۵:۱۲
سین کاف