اول تویی و آخر خودت

اول تویی و آخر خودت

مخلوطی از روزمرگی ها
ناگفته های درونی و بیرونی
ذهنی و عینی ...

دنبال کنندگان ۲ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید

جمعه ۱۶ اسفند

جمعه, ۱۶ اسفند ۱۳۹۸، ۰۱:۲۷ ب.ظ

ساعت شش از خواب بیدار شدم 

سرحال بودم و هوشیاریم‌سر جاش بود 

کلنجار میرفتم با خودم مگه میشه 

شش صب جمعه بیدار باشی و سرحال !

منی که شنبه تا پنج شنبه رو با خودم جنگیدم تا زودتر از دوازده بیدار شم 

نهایتش رسیدم به ساعت نه و نیم 

واسم قابل باور نبود 

صدایی درونی بهم میگفت بخواب بخواب 

و دوباره خوابیدم 

دوازده و نیم از خواب بیدار شدم 

ولی این بار سرحال نبودم 

انگار دچار کوفتگی شده باشم عضلاتم درد میکرد 

و سوزس شدید ادرار داشتم که

برای اروم کردن دردش مجبور به خوردن قرص شدم

نتیجه اخلاقی : به صدای درونی قلبتون گوش ندید 

از صب زیبای پیش روتون استفاده کنید 

..

تمام مدتی که خواب بودم 

خواب می دیدم که سخت مشغول تدارک برای عروسی خودم بودم

و همه نگرانی های یک عروس را داشتم 

نگران لباسم

ارایشم 

عکاسم‌

و خیلی چیزهای دیگر 

یه خواب طولانی و واقعی 

که من در حال جنب و جوش بودم 

شنیده بودم که دختر خواب عروسیش را ببیند یعنی عمر کوتاهی دارد 

و زمان مرگش نزدیک است 

من برای بار دوم است که خواب عروس شدنم را میبینم ولی این بار واقعی تر از دفعه ی قبل

بگذارمشان به حساب هشدار برای پایان عمرمم ؟؟

 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۸/۱۲/۱۶
سین کاف

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی